فاطمه بانوفاطمه بانو، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
معصومه نازممعصومه نازم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

فاطمه ،مسافر بهشت

تولد دو سالگی عسل مامان

سلام فسقلی من تولدت مبارک  بهترین هدیه آسمونی من ... فرشته نازم .... دردونه و قشنگم .... تولدت مبارک امروز برای من دری از بهشت باز شد و خدای مهربون و بزرگم باز هم قدرت نمایی کرد. 28 شهریور 93 خدای متعال و مهربون دوباره عمری به من و بابایی بخشید و گرمی وجودت رو نصیبمون کرد . خداااااااااااااااایییییییییییییییییییییا شکررررررررررررررررررر تولد تولد تولدت مبارک
28 شهريور 1395

ماجرای تولد دو سالگیت

سلام دلبندم  تولدتون فرداس و ما به خاطر دایی مهدی جون که فردا نمیتونن بیان امشب تولدت رو جشن گرفتیم عزیز دل مامان خوشگلم دیشب با بابایی و آبجی معصومه رفتیم پاساژ ها و مغازه های شهر رو زیرو رو کردیم تا برای شما کادو و لباس های خوشمل بخریم هوا سرد هم شده بود اما ما دست بردار نشدیم و کلی خرید کردیم عزیزکم امروز غروب قراره بریم باغ تا یه تولدخونوادگی برات بگیریم آخه شرایط تولد تو خونه رو نداشتیم و تازه هوا برای تولد تو باغ خیللیی عالی بود ما هم تصمیم گرفتیم این روز آخری تابستون نهایت استفاده رو بکنیم. تازه مهمون هم دعوت نکردیم مامان جون و دایی نا  و خاله اینا تولدت یادشون بود و خودشون از قبل تماس گرفتن که میان . ما هم خوشحا...
27 شهريور 1395

ماموریت و موهبت خدایی

سلام دردونه دلبند مامان از اول شهریور شیرتو کم کردم و فقط مواقع بی حوصله گیت و خواب شیرت میدم . اما از 20 شهریور به اینور خواستم یه هویی شیر رو ازت بگیرم اما دلم نیومد و هر روز بغض میکردم و به چشمای منتظر تو نگاه میکردم و گریه می افتادم. خلاصه از 24 شهریور یه شبه دیگه بهت شیر ندادم و خدارو هزاران بار شکر که راحت از شیر افتادی و منم مشکلی نداشتم فقط کمی افسرده شدم و هنوز دلم میخواد بغلت کنم و گرمی دهنت رو حس کنم...  ان شالله خدای مهربون این شیردهی رو از من قبول کنه و تنت رو همیشه سلامت نگه داره  مامانی من تمام تلاشم رو کردم که خوب و کافی  و پاک و مطهر این وظیفه رو انجام بدم امیدوارم خدا قبول کنه. دلبندم میبوسمت... ...
25 شهريور 1395

کشف مامانی

سلام عزیزکم  دنیایی از کلمات جدید و و جمله ها رو یاد گرفتی و با اون ها برامون دلبری میکنی. عزیزکم چند روز پیش یه کشفی کردیم که باعث شد من و بابایی بیشتر دقت کنیم تو حرف زدنمون... حالا بزرگتر که بشی متوجه میشی من چی میگم.... آدم بزرگا معمولا یکی از تفریحاتشون اینه که کلمه سخت پیدا میکنن و از بچه میخوان تکرار کنه مثلا کلمه قسطنطنیه یا هر کلمه سخت دیگه و من از وقتی یادمه این کار رو با شما شروع کرده بودیم و اکثرا موفق میشدی بگی ... خلاصه یه روز با جدیت تمام برگشتی به من گفتی بگو سام سام سام  منم گفتم سام سام سام بعد با لبخند گفتی هههیییی اوفلین دخترم من که با کمال تعجب بهت خیره شده بودم دباره ازم پرسیدی و بار ها و بارها ...
20 شهريور 1395
1